این چند وقت....

ساخت وبلاگ
سلام به همه دوستای گلم

خوبید؟؟

سلامتید؟؟

هوا چقدر سرد شده

دلم واستون خیلی تنگ شده بوده اما اینقدر این مدت نوسان داشتم که حوصله تعریفشو نداشتم اما الان نتیجه رو میگم بهتون

از اونجا بگم که با انتقالی همسری موافقت نشد هفت مهر بهمون گفتن نمیشه و همسری رفت به محل کار جدیدش و قرار شد بره دنبال خونه منم بمونم کرمان هم وسیله ها رو بسته بندی کنم و هم مستاجر میاد کسی خونه باشه حداقل خونه کرمانو بدیم رهن و پول رهنمون آزاد بشه. همسری هفتم رفت محل جدید چند تا خونه هم دیده بود. خدا نیاره که چقدر ناراحت بودم نه اینکه قراره برم محل جدید بلکه جمع و بسته بندی وسیله هایی که هنوز یک ماه از باز شدنشون تموم نشده بود واسم سخت بود

روز هشتم مادر خانم آقای ریس (اداره کرمان) زنگ زد به بابام که بگو دامادت بیاد تا کارشو درست کنم..من که اصلا باور نداشتم هر چی هم بابام گفت قبول نکردم گفتم باز میخواد سرکارمون بذاره...یکی از پارتی هامون هم مادر خانم اقای ریس بود. من به همسری گفتم ولش کن نمیخواد باز بیایی کرمان این کار نشدنیه. همسری گفت این یه بارم میام. فرداش همسری اومد کرمان اما اقای ریس نبودن اداره خلاصه با کلی تلفن بابام پیداش کرد درخواست نامه رو ازش گرفت.اما همسری باید میرفت سرکارش تو شهرستان.منم تنها موندم تو خونه خودم اصلنا هم حاضر نبودم خونه داداش یا خواهر یا مامانم برم تو خونه خودم خیلی راحت بودم و درسمون میخوندم.به همسری گفتن برو سر کارت تو شهرستان تا روند اداری طی بشه یک ماهی طول میکشه.یه دو هفته ای گذشت همسری شهرستان بود منم کرمان هفته ای یکبار هم میومد سر میزد. دیدم واقعا سختمه منم وسیله هامو و کتابامو جمع کردم و همراه همسری رفت شهرستان تو خونه مامانم اینها...بر خلاف چیزی که فکرشو میکردم این دو ماهیی که شهرستانمون بودم خیلی بهم خوش گذشت جوری که اخر هفته ها که میخواستیم بیاییم کرمان خونه خودمون اصلنا دوست نداشتم بیام اینقدر که وابسته شده بودم به اون خونه...اینقدر کیف میاد از خونه تا اداره همسری پنج دقیقه راه بود اونم پیاده. همسری همش بهم سر میزد کلی خوش میگذشت...از یک آذر هم همسری تو کرمان مشغول شده ....ما هم کلنا اومدیم کرمان...خداروشکر یه پروژه خوبی بهش سپردن که پول خوبی توشه غیر از حقوق و اضافه کارش یه هزینه دیگه ای هم بهش میدن البته قراره بدن. یک سالی که همسری مامور بود کرمان اوضاع حقوقش خراب بود اضافه کارم اصلنا نداشت خیلی از نظر مالی بد بودیم الان خداروشکر داره سروسامون میگیره...همسری الان هم مامور شده شش ماه اما حقوق و مزایاشو کرمان میپردازن و همسری میگه احتمال زیاد واسه همیشه درست میشه چون هم پست بهش دادن و هم حقوقش رو میدن

بعد از عروسیمون تا اول مهر از زندگیم خیلی راضی نبودم گاهی سر چیزهای الکی اعصاب خودمو خورد میکردم اما از اوایل مهر خداروشکر همه چیز عالی شده و اون چیزی میخوام شده

این روزها یا منو و همسری رو پاگشا میکنن یا داداش و زنشو...الان حدود یک ماهو و نیمه که هر پنجشنبه پاگشا دعوت بودیم...فردا شب هم خونه خاله زن داداشم دعوتیم

احتمالا طی روزهای آینده یه مهمونی باید بدم چون خواهری از تهران میاد فردا

دارم واسه دکتری میخونم جزوه های بچه های شهید بهشتی رو به سختی گیر اوردم اما حجمش زیاده همسری هم داره واسه ازمون نظام مهندسی میخونه و پایان نامه شو مینویسه خلاصه جو خونمون حسابی علمی شده...

دعا کنید خدا کمکمون کنه

و خیلی اتفاقای خوب که فرصت نوشتنشو ندارم 

مهم هاش اگه یادم اومد باز اضافه میکنم

خدا جونم بابات همه محبتهای که بهمون کردی سپاس

خدایا همه جونها رو خوشبخت کن

 

روزانه های من...
ما را در سایت روزانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manvahamsaram94a بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 22:13